مشکل مولا یک پیرهن و یک بانو بود؛
یک پیراهن بود و به سادگی می شد پنهانش کرد .
بانو هم یک نفر بود و می شد از پیراهن دورش داشت.
بعد از خاکسپاری دلبندش،_ حضرت بانو را می گویم_ چه کسی پیراهنهای فاطمه را از دیرس علی دور کند؟
وجب به وجب خانه برایش مثل همان پیراهن است برای بانو.
اصلا همینکه دخترکان یتیم را ببیند_زینب و ام کلثوم را میکویم_ تمام تن و روان مولا می لرزد ، وای وای وای اگر زینب شیرین زبان چهارساله بخواهد برای پدر کاری کند!
بروبد، بشوید، خانه داری کند. چه صبری داشت مولا که می دید و تاب می آورد!
به قدر ده ها پیراهن، جانکاه و طاقتسوز بود! جاروی خانهء مولا از ام کلثوم قدبلندتر بود!
زینب مگر میتواند دستاس وآسیاب خانه را بگرداند؟
آندم که زینب به خواهرش _که احتمالا تازه به زبان افتاده وبرخی کلمات را میتواند بگوید_ روشهای خانه داری را آموزش می داد...
از پسرها هیچ نگویم.
نگویم که کوچه و طاغوت و دیدن نامرد... سیلی.. گوشوار... و حسن قدش نمی رسید... و ...
هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها...
ما را در سایت هیئت عزاداران حضرت زهرا سلام الله علیها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : byazahrajana بازدید : 258 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 3:46